متینمتین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

متین کوچولو

سلام به وبلاگ متین خوش آمدید

حموم

عزیزم تو آب بازی رو خیلی دوست داری وقتی می ریم حموم  فقط آب بازی می کنی ولی وقتی سرت رو می شورم گریه می کنی   ...
23 آذر 1391

روز.................

روز دندون در آوردن : عروسکت دستت بود بازی می کردی ..................... یک دفعه زدی زیر گریه ............... نگاه کردم چیزیت نشده بود  ............ عروسک رو خواستم از دستت بگیرم  که گذاشتی  دهنت و خورد به لثه ات دوباره گریه کردی .......... لثه ات رو نگاه کردم ................ دیدم دو تا دندون خوشگل   داری اینقدر خوش حال شدم که...........  حالا هم دو تا دیگه  داری  .................   ...
23 آذر 1391

شب بد

اون شب بد:  شب بود تو خیلی گریه می  کردی ....................... بهت شیر دادم و..... اروم نشدی ................ پوشکت رو باز کردم دیدم تو دستشویی ات خون بود ............. رفتیم بیمارستان  2 هفته اون جا بستری ات کردن ............ وقتی برگشتیم  لباست رو عوض کردم دستت رو دیدم سوراخ سوراخ شده بود جا آمپول هات کبود بود تو تو اون روز فقط 2 ماه داشتی    این هم عکست تو بیمارستان: ...
23 آذر 1391

دوست دارم

روز خنده دار : خواهرت داشت درس می نوشت  ........... تو هم خواب بودی.................... خواهرت رفت تو اتاق................ منم  خواب بودم وقتی خواهرت برگشت دیدم جیغش به هوا رفت ................... دیدم  تو بیدار شده بودی و خودت رو به جلو کشیده بودی و دفتر مشق خواهرت رو پاره کرده بودی......... خواهرت ناراحت بود اومد جلو  بهت گفت  چرا این کار رو کردی ؟؟؟؟؟ تو هم چنگ انداختی تو موهاش خواهرت جیغ زد تو قهقه زدی  ولی خواهرت اون لحظه می خندید و می گفت داداشم دوست دارم   
22 آذر 1391

روز خوب

روزی که  یاد گرفتی برگردی : من اومدم تو اتاق دیدم خوابی  رفتم بیرون  5 دقیقه بعد  وقتی اومدم  دیدم برگشتی  و غلط زدی داری با عروسک هایت بازی میکنی  خیلی خوش حال شدم که تو یاد گرفتی  غلط بزنی   عزیزم اومید وارم روزی راه بری  و روزی به مدرسه بروی و روزی بچه ای زیبا مثل خودت  داشته باشه عزیزم  دوست دارم مامان 
22 آذر 1391

روز به دنیا اومدنت

صبح شد لباس تنم کردم به همراه خواهرت و  بابات رفتیم بیمارستان .................. بیهوشم که کردن تا چشمم رو باز کردم صدای او نه اونه ات رو  شنیدم ..................... وقتی منو آوردن تو اتاق وقتی بهت نگاه کردم دست های کوچلوات  چشم های ریزت  رو دیدم عاشقت شدم....................................... . وقتی برگشتیم خونه  ........................  گریه های شبانه ات شروع شد ناراحت می شدم  از گریه هات و لی صبح که می شد یه لبخند میزدی  همه ی اون گریه هات رو فراموش می کردم   خیلی دوست دارم پسر گلم ......................... از طرف  مامان ...................    ...
22 آذر 1391
1